سرمست عشق در بر رندان نشسته ام
مسرور و شاد و خرم و خندان نشسته ام
در دل ز حادثات جهان ترس و بیم نیست
در بزم شوق و محفل خوبان نشسته ام
مجنون صفت ز وادی حیرت گذشته ام
بی خود ز خویش واله و حیران نشسته ام
جان را نثار مقدم جانان نموده ام
در محفل محبت جانان نشسته ام
زد ساز عشق مطرب غیبی به جان و دل
بر شاخ ذوق شاد و غزلخوان نشسته ام
در گوش هوش من همه شب نغمه وفاست
در نزد دوست گوش به فرمان نشسته ام
وارسته ام ز هستی و دنیا و ماسوا
در عرش قدس ایزد منان نشسته ام
صابر شدم به درگه میخانه ام مقیم
ساغر به کف،مقابل رندان نشسته ام
درباره این سایت