آشنای روحِ من امروز شیدائی مکن
در میانِ خودپرستان مشقِ رسوائی مکن
فکرِ مردم شهوت و میل و هوس باشد بدان
اختیار از کف مده ترکِ شکیبائی مکن
گر چه می دانم شرارِ عشق باشد، جانگداز
خویش را آواره چون مجنونِ صحرائی مکن
من یقین دارم محبت در ضمیرت رخنه کرد
سینه را پُر درد و غم از رنجِ تنهائی مکن
نقدِ هستی را به راهِ نیستی من باختم
خویش را محو و فنا از این شناسائی مکن
صابر دیوانه دل مهرِ تو را دارد به جان
ای فریبا بیش از این با او فریبائی مکن
درباره این سایت